درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 17
بازدید دیروز : 25
بازدید هفته : 42
بازدید ماه : 171
بازدید کل : 24181
تعداد مطالب : 111
تعداد نظرات : 27
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


Master Tools -->
دنياي عاشقا....




دوستاااانم اگه یه روز خدا فقط واسه یه روز گناه از رو زمین بر می داشت شما چه کارایی می کردید؟؟؟؟؟؟

جوابتونو تو نظر بگین!!

حتما از پاسخ های یکدیگرتون خوشتون میاد!!

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری دوم www.pichak.net كليك كنيد



چهار شنبه 14 دی 1390برچسب:, :: 10:49 ::  نويسنده : مهيار
Image Hosted by Free Picture Hosting at www.iranxm.com

تا غروب این زمین تا طلوع واپسین در کتاب خاطراتم ماندگاری نازنین .

بشکست دلم کسی صدایش نشنید ، آری ، دل من بی صدا می شکند !

دلم تنگ است برای لحظه های بارانی ،
نمیخواهم فرا رسد روزهای آفتابی ، من عاشقم ،
عاشق این آسمان ابری ،
نمیخواهم پایان یابد این لحظه رویایی

لحظه هایی هست که دلم واقعاً برایت تنگ می شود.

من اسم این لحظه ها را “همیشه” گذاشته ام

اشکهایم که سرازیر میشوند……
دیری نمی پایدکه قندیل می بندد…
عجیب سرد است هوای نبودنت

اما...

عاشقانه بنگر...

 

به یاد داشته باش هروقت دلتنگ شدی به آسمان نگاه کن کسی

 

 هست که عاشقانه تو

 

 را مینگرد و منتظر توست اشکهای تو را پاک میکند.

 

دستهایت را صمیمانه میفشارد تو را دوست دارد فقط به خاطر

 

 خودت به یاد داشته باش هر وقت دلتنگ شدی به آسمان نگاه

 

کن و اگر باور داشته باشی میبینی حتی ستاره ها هم با تو

 

 حرف میزنند

 

باور کن که با او هرگز تنها نیستی هرگز

 

کافیست فقط عاشقانه به آسمان نگاه کنی...

روزهای بدی در زندگی آدم می رسد

 که هیچ کسی حتی نمی پرسد:

 " خوبی ؟ "

 برای چنین روزهای بدی

 نیاز به یگانه مهربانِ دلسوزی داری

به شرطی که در روزهای خوب فراموشش نکرده باشی

 و نامش چه زیباست ...

 خدا ...



چهار شنبه 14 دی 1390برچسب:, :: 10:27 ::  نويسنده : مهيار



گریه ام میگیرد وقتی میبینم کسی که همه دنیای من بود ، منت دیگری را می کشد . . .

...

روزهایی که دلم شکسته بود یادحرف های پدر ژپتو به پینوکیو افتادم که می گفت :

پینوکیو ! چوبی بمان ! آدمها سنگی اند ، دنیایشان قشنگ نیست !

شکسپیر میگه: خیانت تنها این نیست که شب را با دیگری بگذرانی ...

 خیانت میتواند دروغ دوست داشتن باشد !

خیانت تنها این نیست که دستت را در خفا در دست دیگری بگذاری ...

 خیانت میتواند جاری کردن اشک بر دیدگان معصومی باشد!

دیگه تو رو ندارم ، تو رو از من گرفتن / گفتن فراموشت کنم ، منو دست کم گرفتن
گفتن که عشق تو کجا لایق عشق اون میشه ؟ / گفتن برو که عشق اون ، قسمت دیگرون میشه!

هنوز هم دلم تنگ می شود

برای محض حرف زدنت

و برای تکیه کلامهایت

که نمی دانستی

فقط کلام تو نبود

من هم به آنها …

تکیه داده بودم!

بیزارم از این خواب ها

که هر شب مرا به آغوش تو می آورند

و صبح … با اشک

از تو جدایم می کنند . . .

اما نه...

من خدایی دارم، که در این نزدیکی است

نه در ان بالاها

مهربان، خوب، قشنگ

چهره اش نورانیست

گاهگاهی سخنی می گوید، با دل کوچک من، ساده تر از سخن ساده من

او مرا می فهمد

او مرا می خواند، او مرا می خواهد...

 



چهار شنبه 14 دی 1390برچسب:, :: 10:26 ::  نويسنده : مهيار

تو را گم کرده ام

انگار نیستی،نه صدایی از تو است و نه نگاهی

پس بگو چرا نمیکنی از من یادی

من برایت شده ام لحظه ای،گهگاهی

فکر نمیکنم از دوری ام آرامی

در حسرت منی و پریشانی

تو را گم کرده ام و در جستجوی توام ،تا تو را دوباره به قلبم برسانم ،

قلبم نفس میخواهد،باید قلبم را تا لحظه ی پیدا کردنت بی نفس بکشانم.

آنقدر دلم برایت پرپر زد که بی بال شد،

آنقدر گشتم و گشتم اینجا و آنجا که اینک خودم را نیز گم کرده ام.

بشنو صدایم را ،این آخرین نوای کسی است که بی تو بی صداست

ببین حالم را،این آخرین نفسهای کسی است که بی تو بی هواست

تو را گم کرده ام و تنهایی را پیدا،ای غم تو دیگر به سراغم نیا

نیستی و خیالت با من است،از خیال تو یادت در قلب من است،

از یادت ،دلتنگی به جا مانده و انتظار،بیش از این مرا بیقرار نگذار.

تو را گم کرده ام و آغوش سردم در حسرت گرمای وجودت مانده،

قلب عاشقم این قصه نیمه تمام را تا آخرش خوانده،

این خاطره هاست که در خاطر پریشانم به جا مانده.

میخواهمت ای جواهر گمشده ام،

اگر بودی و میدیدی حالم را ،میفهمی که چرا دیوانه شده ام.

فاصله ی من و تو ، دورتر از آسمان و دریا است ،

من میبارم و تو فکرت پیش ساحل است

هنوز هم باور نداری که قلبم عاشق است.

تو را گم کرده ام و پیدایت میکنم، 

اگر تو را دیدم به اندازه تمام عمرم نگاهت میکنم



چهار شنبه 14 دی 1390برچسب:, :: 10:21 ::  نويسنده : مهيار

دیوانه وار عاشق آن زن بودم!

دیروز به پاریس برگشتم ,وقتی چشمم مجدد به اتاقم افتاد_اتاقمان,تختخوابمان,و� �ایلمان وهر چیزی که بعد از

مرگانسان باقی میماند_ دوباره آن چنان دلم گرفت که می خواستم پنجره را باز کنم و خود را از پنجره به خیابان بیاندازم.

نمی توانستم در میان دیوارهایی باشم که زمانی او را در میان خود گرفته بودند و هزار ذره از وجود,پوست و نغس اورا در خود حفظ کرده بودند.

کلاهم را برداشتم که از اتاق بگریزم ولی قبل از آن که به در برسم,از مقابل آینه بزرگی که در راهرو قرار داشت گذشتم.

این همان آینه ای بود که او هر روز وقتی که بیرون می رفت خودش را از سر تا پا در آن نظاره می کرد.

لختی در مقابل آن آینه ای که بارها و بارها تصویرش را در آن نظاره کرده بود,ایستادم.

آینه آن قدر تصویر اورا باز تابانده بود که بی شک تصویرش در حافظه آینه باقی مانده بود.

با حالتی لرزان جلو آینه ایستادم وبا چشمانی خیره به آن آینه مسطح,ژرفو تهی نگریستم ,آینه ای که کاملا اورادر بر

گرفته بود و به اندازه من,وجود او را ازآن خود کرده بود .حس کردم که آینه را هم دوست دارم.دستی بر آن کشیدم ,سرد بود.

غمناک و هراس انگیز بود تا انسانها را این گونهآزار بدهد به راستی چه خوشبختند انسانهایی که آنچه را که در قلبشان می گذرد بدست فراموشی می سپارند.

از خانه بیرون آمدم و ناخودآگاه به طرف قبرستان به راه افتادم.

قبر سادهاش را که صلیب مرمری سفیدی بود,یافتمو این کلمه روی آن نقش بسته بود.
دوست داشت,دوستش میداشتند,و در گذشت.

او درست زیر خاک بود.پیشانی ام را روی زمین گذاشتم و هقهق کنان گریستم.مدت زیادی آن جا ماندم.

هوا کمکم رو به تاریکی میرفت واحساس عجیب,احساسی دیوانه وار,احساس عاشقی دل شکسته در من پیدا شد که

می خواستم شب را بر مزارش اشک بریزم.ولی ممکن بود مرا ببینند واز گورستان بیرون کنند.

پس چطور بایداین کار را میکردم .فکر زیرکانه ای کردم,بلند شدم ودر شهر مردگان شروع به پرسه زدن کردم

این شهردر مقایسه با شهریکه ما در آن زندگی میکنیم چقدر کوچک است ولی تعدادمرده ها از زنده ها بیشتر به نظر می رسد.
زنده ها به خانه های مرتفع , خیابانهای عریض و فضای زیادنیازمندند ولی مرده ها به این چیزها نیازی ندارند. زمین آنها را در خود فرو می برد بدرود!

به آخر قبرستان رسیدم آنجا آن قدر متروک بود که صلیب ها هم پوسیده بودند و باغچه ای زیبا و غم انگیز داشت پر از

گلهای سرخ خودرو و درختان سرو تنومندو تیره کاملا تنها بودم زیر درخت سبزی قوز کردمو خودم را بین شاخه های

ضخیم و دلگیرش مخفی کردم.وقتی هوا کاملا تاریک شد ......................

 



چهار شنبه 14 دی 1390برچسب:, :: 10:13 ::  نويسنده : مهيار
دو شنبه 12 دی 1390,
  •  
:: 18:11 :: نويسنده : مهسا
عکس های مهند بازیگر سریال عشق ممنوع

 

 

 

عکس های مهند بازیگر سریال عشق ممنوع

عکس های مهند بازیگر سریال عشق ممنوع

 

 

عکس های مهند بازیگر سریال عشق ممنوع

عکس های مهند بازیگر سریال عشق ممنوع

عکس های مهند بازیگر سریال عشق ممنوع

عکس های مهند بازیگر سریال عشق ممنوع

عکس های مهند بازیگر سریال عشق ممنوع

 



چهار شنبه 14 دی 1390برچسب:, :: 9:56 ::  نويسنده : مهيار

 

 

جویدن آدامس در سنگاپور ممنوع است.

2. تقلب کردن در مدارس بنگلادش غیر قانونی است و افراد بالای 15 برای تقلب به زندان فرستاده می شوند.

 

۳. مشاهده فیلم های کاراته ای تا سال 79 در عراق ممنوع بود.

5. در ایسلند زمانی داشتن سگ خانگی ممنوع بود.

6. در آریزونای آمریکا، کشتن و شکار شتر ممنوع است.

7. در تایلند همه سینما رو مجبورند هنگام پخش سرود ملی قبل از شروع فیلم قیام کنند.

8. در دانمارک روشن کردن ماشین قبل از چک كردن اینکه بچه ای زیر آن خوابیده است یا نه، ممنوع است.

9. در تایلند انداختن آدامس جویده شده تان 500 دلار جریمه دارد و قبل از خارج شدن از خانه حتما باید لباس زیر پوشیده باشید.

10. در سال 1888 در بریتانیا قانونی تصویب شده که دوچرخه سواران را موظف می کرد تا زمان رد شدن ماشین از کنارشان، زنگ دوچرخه هایشان را بطور پیوسته به صدا درآورند.

11. در قرن 16 و 17 میلادی نوشیدن قهوه در ترکیه ممنوع بود و اگر کسی در حین خوردن قهوه دستگیر می شدن، به اعدام محکوم می شد.

12. در فنلاند زمانی پخش کارتون دونالد داک به علت شلوار نپوشیدن شخصیت اصلی سریال ممنوع بود.

13. تا سال 1984، بلژیکی ها مجبور بودند نام فرزندشان را از یک لیست 1500 نفری در روزهای ناپلئون بطور رندوم انتخاب کنند.

14. در برمه دسترسی به اینترنت غیر قانونی است. اگر فردی با اتهام داشتن مودم دستگیر شود، به زندان محکوم می شود.

15. اتریش اولین کشوری بود که مجازات مرگ را در سال 1787 حذف کرد.

16. صد ها سال پیش هر فردی که قصد داشت از کشور خارج شود، به سرعت اعدام می شد.

17. در طول جنگ جهانی اول هر سربازی که به همجنس بازی متهم می شد، اعدام می شد.

18. در زمان حکومت طالبان در افعانستان، پوشیدن جوراب سفید برای زنان به علت تحریک آمیز بودن آن برای مردان ممنوع بود. در ضمن ماموران پلیس دستور داشتند پنجره خانه ها را با رنگ سیاه بپوشانند تا زنان حاضر در خانه ها دیده نشوند.

19. در 24 ایالت آمریکا صغف حنسی عامل اصلی طلاق است.

20. در ایالت میسوری بخش سنت لوئیس، هنوز هم نجات دادن زنان با لباس خواب، برای ماموران آتش نشانی ممنوع است.



چهار شنبه 14 دی 1390برچسب:, :: 9:55 ::  نويسنده : مهيار
یک شنبه 11 دی 1390,
  •  
:: 20:54 :: نويسنده : مهسا
همگی ما افرادی را دیده‌ایم که همیشه خوش‌شانس هستند. این افراد کسانی هستند که همواره موانع را ‌از پیش‌پا برداشته و بسیار کمتر از دیگران ناامید می‌شوند و به نظر می‌رسد که موفقیت، راحت‌تر به سمت ‌آنها می‌آید. گویی موقعیت‌های خوب مرتبا به آنها روی می‌آورد البته آنها سخت کار می‌کنند، اما این توضیح ‌کاملی در مقابل رفتار روزگار با آنها نیست، چراکه خیلی از مواقع به نظر می‌رسد که لیاقت و شایستگی یک ‌سری افراد دیگر از آنها بیشتر است. شاید برخی تصور کنند که این افراد از بدو تولد به اصطلاح “پیشانی‌نوشتشان” خوب بوده، اما ‌خوشحال باشید چراکه چنین چیزی صحت ندارد و سرنوشت کسی از بدو تولد رقم نمی‌خورد بلکه ‌افراد خوش‌اقبال تنها ۷ راز ساده دارند که شما هم می‌توانید آنها را در زندگی خود به کار ببندید و شانس و ‌اقبال را در زندگی تجربه کنید. راز اول: افراد خوش‌اقبال به شانس اعتقادی ندارند! اخیرا محققی با ۱۰ تاجر موفق به منظور تالیف ‌کتابی درخصوص “نقش شانس در موفقیت” مصاحبه کرد. تقریبا هیچ یک از آنها به شانس اعتقادی ‌نداشتند، بلکه تنها راجع به جریانی از اتفاقات غیرمنتظره صحبت می‌کردند که به صورت روزمره در زندگی آنها ‌رخ می‌دهد. به نظر می‌رسید که آنها دوست نداشتند از کلمه “شانس” استفاده کنند چراکه در این صورت ‌راهی برای کنترل آن وجود ندارد، اما آنها یاد گرفته‌اند که کنترل این جریان غیرمنتظره ممکن است. مهم ‌نیست که این جریان را چه می‌نامید بلکه مهم این است که این جریان برای شما هم رخ دهد. ‌ ‌ راز دوم: اتفاقات بد برای آنها هم رخ می‌دهد. چند راه برای خوش‌شانس بودن وجود دارد. مفیدترین و ‌معمول‌ترین راه، یافتن فرصت در درون مشکلات است. همیشه در دل مشکلات، معجزه‌ای وجود ‌دارد. همه شانس‌های ‌بزرگ در حل مشکلات بزرگ نهفته هستند. به نظر می‌رسد که تشخیص مشکلات و نیازهای اساسی و ‌تبدیل آنها به یک فرصت بهترین تعریف برای شانس باشد. راز سوم: بیشتر افراد به خاطر ترس از شکست، کار را رها می‌کنند. اگر ندانید که درصد موفق ‌شدنتان چقدر است تا چه حد حاضر به شروع یک کار و ادامه آن هستید؟ خیلی از مواقع رخ می‌دهد که ‌برخی چیزهایی که ما از آنها به عنوان شکست یاد می‌کنیم در واقع زود رها کردن آن کار بوده است. قبل از ‌اینکه واقعا شکست بخوریم در اکثر مواقع ما به قدر کافی تلاش نمی‌کنیم و هرگز در کل زندگی‌مان ‌شکست واقعی را متحمل نمی‌شویم، فقط کار را زود رها می‌کنیم و به تلاش خود ادامه نمی‌دهیم.آیا با ادامه تلاش و نترسیدن از شکست احتمالی، ‌امکان موفقیت بیشتر نمی‌شد؟ مطمئن باشید که با این طرز تفکر، زندگی‌تان شروع به تغییر می‌کند و درصد ‌موفقیت‌تان بالا می‌رود و بالطبع شانس‌تان بیشتر می‌شود.‌ راز چهارم : شرط‌بندی روی بازنده‌ها، شما را بازنده می‌کند.افراد خوش‌شانس دوردست‌ها را دیده و ‌شرط‌بندی می‌کنند؛ اما یک شرط‌بندی حساب شده! این افراد، محکم و سرسخت هستند اما می‌دانند که ‌چگونه باید موقعیت‌ها را تشخیص داده و طبقه‌بندی کنند.چه چیزی یک موقعیت خوب را می‌سازد؟ اول باید ببینید که کارتان باعث یک مشکل شایع و گسترده می‌شود؟ ‌دوم اینکه آیا افرادی که آن مشکل را دارند حاضرند پول کافی برای حل مشکل‌ خود‌ بپردازند؟ ‌سوم اینکه آیا ارتباط با افرادی که آن مشکل خاص را دارند راحت است؟ ‌چهارم اینکه آیا راه‌حل مورد نظر واقعا مفید است؟اگر نتوانستید به تمامی این سوال‌ها پاسخ دهید باید ‌بدانید که خواهید باخت و شانس به شما روی نخواهد آورد‌. راز پنجم: بهترین موقعیت‌ها و شانس‌ها از طریق دیگران به شخص روی می‌آورند. شانس خوب ‌تقریبا هرگز در تنهایی به سراغ ما نمی‌آید. مطمئنا تعداد زیادی از مردم مقدار قابل‌توجهی پول را در خیابان یا ‌در باغچه حیاط‌شان پیدا نمی‌کنند یا در قرعه‌کشی‌ها برنده نمی‌شوند. در عوض، شانس اغلب در قالب ‌فرصت به افراد روی می‌آورد. اغلب یک ایده مناسب که منجر به یک شانس خوب می‌شود، به خاطر ناراضی ‌بودن دیگران از شرایط، در ذهن شما شکل می‌گیرد.‌ راز ششم: شانس خوب به سراغ کسانی می‌رود که آمادگی لازم را دارند. فرض کنید که شما به ‌عنوان یک بازیگر آماتور در یک تئاتر محلی مشغول به نقش آفرینی هستید. یک تولید‌کننده بزرگ سینما بر ‌حسب یک اتفاق تصمیم می‌گیرد که به دیدن نمایش شما بیاید و بعد چیز خاصی را در بازی شما کشف ‌می‌کند که منجر به قرار ملاقات با شما و سپس پیشنهاد یک تست سینمایی می‌شود. آیا شما برای یک ‌چنین موقعیتی آماده شده، تحصیل‌کرده یا مهارت خاصی را آموخته بودید؟ نه؛ شما تنها مسیری را آغاز کرده ‌بودید. اگر شما کاری را آغاز کنید احتمال اینکه آن را خوب انجام دهید وجود دارد. در واقع شما یک گام به ‌سمت رویاهایتان برداشته‌اید. اما اگر این کار را آغاز نمی‌کردید، خوب موقعیت‌های بعدی هم مسلما برایتان ‌رخ نمی‌داد.‌ راز هفتم: شما هم می‌‌توانید چیزهای خوب را جذب کنید.تمام حرف سر این مطلب است که سعی ‌کنید در درون حوادث بد، فرصت‌ها را بیابید و مهارت‌هایتان را بهبود دهید. همه افراد موفق، همواره روی آنچه ‌می‌خواهند تمرکز می‌کنند و با تلاش زیاد به آنچه می‌خواهند می‌رسند، بنابراین موفقیت و شانس‌شان ‌تصادفی نیست. اکثر افراد موفق، صبح‌ها که از خواب بیدار می‌شوند چند دقیقه را صرف فکر کردن به اهداف ‌و ارزش‌هایشان می‌کنند. سعی کنید مسئولیت موارد بد و نامطلوب در زندگی خود را بر عهده بگیرید. اگر ‌اکنون درموقعیت ناراحت‌کننده‌ای به سر می‌برید هرگز توان تغییر آن را نخواهید داشت مگر اینکه واقعیت‌ را ‌بپذیرید که اتفاقات بد ایجاد شده را، شما خلق کرد‌ه‌اید. به خود بقبولانید که شما هم مشکلاتی را ایجاد ‌می‌کنید، در این هنگام است که شما می‌توانید آن شرایط را تغییر دهید


چهار شنبه 14 دی 1390برچسب:, :: 9:51 ::  نويسنده : مهيار